امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

بدون عنوان

عزیز دل من صبحها معمولا ساعت 10 از خواب بیدار میشی پسرم همیشه خوش اخلاق از خواب بیدار میشه و با خنده ولی یه چند روزیه که لثه هات دوباره باد کرده و بد قلق شدی . بعد میریم دست و صورت خوشگلت میشورم و میریم سراغ شربت ستدروس که با هزار ترفند باید بهت بدم چون اصلا طعمش رو دوست نداری ولی خوب برات لازمه کوچولو باید بخوری بعدش میریم سراغ درست کردن صبحانه برای گل پسری یه روز در میون بهت تخم بلدرچین میدم به صورت نیمرو . یه روزایی هم نون و پنیر و یه روزایی سوپ جدیدا فرنی هم تو برنامه صبحانه یا عصرونه هم گذاشتم یه مدت نمیخوردی ولی دوباره که برات درست کردم دیدم دوست داشتی . با بازی بازی یه کوچولو صبحانه میخوری و میری سراغ بازی . اگه اون روز خوش  اخلا...
26 آبان 1392

بدون عنوان

  عزیز دل مامان از صبح که بیدار میشی مدام در حال جنب و جوش و شیطنت هستی . کار هرروزت شده میای تو آشپزخونه کشوها رو میریزی بیرون هرجارو که من تمیز میکنم بعدش تو واسم بهم میریزی . من سعی میکنم خونه رو مرتب نگه دارم ولی با وجود یه فسقلی خوشمزه تو خونه مگه میشه . از صبح من دقیقا اینجوریم               هرچی هم که باهاش بازی میکنی بعدش شوتش میکنی زیر مبل ها خوشت میاد منم که دیسک کمر گرفتم انقدر از زیر مبل اسباب بازی جمع کردم کلا هرچی که نیست زیر مبل میشه پیداش کرد              انقدر جنب و جوش میکنی مگه میذاری ...
26 آبان 1392

مریضی نفسم

سلام امیرعلی جونم م م م م م م م م م عزیزدلم برات بگم که از یکشنبه شب  هفته پیش مریض شدی و بیماریت با تب شروع شد اونم تب خیلی بالا که با استامینوفن و شیاف هم پایین نمیومد و خیلی مارو نگران کرد واسه همین هم بابا دوشنبه نرفت اداره و موند باهم بردیمت پیش دکترت . صبح ساعت 8 رفتیم دکتر . اونجا هم خیلی بی تابی میکردی و خداروشکر خلوت بود و زود رفتیم داخل دکتر معاینت کرد و گفت سرماخوردکی ویروسی گرفتی و به شدت گلوت چرک کرده عزیزم . خلاصه که برات چند مدل دارو نوشت و اومدیم خونه . عزیزم روز اول و دوم تک و توک سرفه می کردی ولی از چهارشنبه همش سرفه میکردی مخصوصا شبها خیلی سرفه هات شدید میشد و منم که دلم برات کباب میشد آخه خیلی بده سرفه کردن اونم ...
26 آبان 1392

بدون عنوان

پسر خوشگلم این عکس ها برای روز پنج شنبه ست که رفتیم فروشگاه خرید . یه سر هم رفتیم دنیای بازی         عزیزم هرموقع سوار این ماشینا میشی تازه بعد از دو سه بارش باید به زور بیاریمت پایین اونم با گریه   ...
13 آبان 1392

عشقم م م م م م م

امیرعلی نازم سلام روز قبل عید غدیر سمیراجون و علیرضا اومدن تهران . قرار شد صبح ساعت 10 اینطورا خاله و سمیرا بیان دنبالمون من و تو هم بریم خونه خاله . تو هم اونجا حسابی شیطونی کردی اونجا بودیم تا عصر که بابا به ما ملحق شد  امیرعلی آماده منتطر اومدن خاله   تخته سارا رو گیر اورده بودی و هی با ماژیک خط خطی میکردی و هی با تخته پاک کن پاکشون میکردی و خوشت اومده بود  البته یه صحنه هم رفتی با ماژیک رو دیوارشون خط کشیدی البته من سریع پاکشون کردم   عصر که بابا از اداره اومد با بچه ها قرار گذاشتیم رفتیم  دریاچه چیتگر . البته اونجا خیلی خیلی سرد بود و زیاد نموندیم و زود برگشتیم شب هم غذای حاضری گرفتی...
9 آبان 1392
1